"به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید:
دل من گرفته زینجا، هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت بخیر اما، تو و دوستی خدا را،
چو ازین کویر وحشت
بسلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
من اگه جای اون بودم به جای این که بگم سلام من و برسون. می گفتم من و هم با خودت ببر. مهم نیست رفتن مساوی باشه با مردن. مهم رفتنه. اصلا مهم مردنه
سلام
چشم، ما سلام شما رو می رسونیم ولی میدونی که اونجا نه شکوفه داره نه بارون
پس خودت می دونی سلامت رو باید به چیا برسونم
می خوای برسونم؟
چون خیلی آدم دموکراتیم هرچی تو بگی
خوب حالا که اجازه دادی سلام من رو به هر کی و هر چی که اونجاست برسون ولی به یادت باشه بدون اجازه شاعر ما داریم این کار را می کنیم
اولا مهم سلام رسوندن نیست مهم دل آدم .
اگه ته دلت بخای سلام برسونی و این کارو نکنی یعنی سلامتو رسوندی .
دوما آدم به هر کسی هم سلام نمی تونه سلام برسونه
مثال میزنم : ۱ روز با دوستم تو خیابون داشتیم میرفتیم دوستم گفت به این بنده خدا ( دختره ) سلام برسون . ما هم سلام رسوندیم ولی بدش دعوا شد . پس نتیجه اخلاقی اینه که به هر کسی نمی شه سلام رسوند .
شما خودت جواب خودت را دادی حتما مشکل داشته که دعوا شده خوب!!!!
با مردم زمانه سلامی و والسلام
گویی اگر غلام توام می فروشنت
یا علی مدد