تو را نه به خاطر چشم هایت،
نه به خاطر زیباییت
و نه به خاطر مهربانیت
بلکه به خاطر همه این ها
و
همه چیزهایی که نمی توانم بگویم، دوست دارم
چشم هایت را نبند
زیباییت را از من پنهان مکن
دهانت را بگشا
دوست دارم بیشتر بشنوم از زبانت
اخم نکن،
که،
چشم هایت در خنده می ربایدم
بر من بخند دختر باران
بخند
زندگی را با تو معنا می کنم
دوریت می آزاردم
ازمن نرنج
دور نشو
دوست دارم که برایم باشی
سلام.وب جالبی داری
خیلی خوشگل بود
لطیف نوشته بودی
خیلی ممنون عزیزم این شعر متعلق به تو بود
سلام.خوشحالم کردی که بهم سر زدی.راستش من تازه سال سوم هستم نه دانشجوی باستان شناسی ولی به حول و قوه ی الهی و قدرات ماوراء الطبیعه دانشجو خواهم شد. :d
سلام . به طور اتفاقی با بلاگت آشنا شدم . راستش دنبال پرچم ایران می گشتم . به هر حال از این بابت خرسندم . یه خبرگزاری به نام ایژنا تاسیس کردیم که کاملا غیر دولتی و مستقل هست . هنوز به طور آزمایشی رو سایته و تا تکمیل کار زمان نیاز داریم . اگر علاقمند بودی می شه در این باب بیشتر گفتگو کنیم . آی دیم رو گذاشتم . در صورت علاقه ادم کن تا بیشتر گفتگو کنیم . آدرس خبرگزاری :www.izhna.ir
سلام سایت شما را دیدم بسیار زیبا بود.این موفقیت شما را تحسین میکنم.توصییه میکنم از خاطرات زادگاه خود ومردم خوب انجا مطلب بنویسید. دوستدار شما
مشکوک می زنی !
این ؛ تو ؛ دیگه کدوم جونوریه ؟
نکنه وا دادی و ما بی خبریم ؟