نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

و باز هم شعری دیگر

این شعر را از خانم آقاسیان سرودن و من به خاطر این که خیلی تصویر قشنگی را ترسیم کردند در وبلاگم می گذارم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

 

 

 

شکسته می شوم ولی، سلام می کنم به تو

کنار پنجره شبی گریز می زنم به تو                             

                                همیشه حجم سرد تومدام سهم من شده

                                    و چشم انتظار من همیشه ریشه کن شده                                

غریبه ! می روم ولی ، تو بی سلام و بی کلام

غریبه ! می رسی شبی به بی کسی ! به لحظه هام !                                                                   

                                                 شکسته ای شدم ولی ، سلام می کنم چرا ؟

                                                 کنار پنجره هنوز سه تار می زنم چرا؟

 

میخ در دیوار

 سلام این مطلب را دوست عزیزم فرید قادری برام فرستاده و من حیفم آمد که این مطلب را روی وبلاگ نگذارم.

 

 ««یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.

روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته‌ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته‌رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد.

بالاخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازای هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.

روزها گذشت تا بالاخره یک روز پسر جوان به پدرش رو کرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچ وقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گویی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقویی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزیکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست‌ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند.»

                                                   

حالا شما این متن را برای همه دوستان و همه افرادی که می شناسیدبفرستید. 

لطفاً اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا ببخشید.

« پشت سر من قدم بر ندار، چون ممکن است راه رو خوبی نباشم، قبل از من نیز قدم بر ندار، ممکن است من پیرو خوبی نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبی برای من باش.»

 

 

وداعی تلخ برای جبران یک اشتباه

این مطلب را سرکار خانم یگانه همکار خوبم نوشته اند که با کمی جرح و تعدیل آن را روی وبلاگ می گذارم. از این بابت هم از ایشان و از شما معذرت می خواهم که مجبور به کمی دست کاری در مطلبشان شدم.


طی روزهای گذشته شاهد خداحافظی یکی از کاریکاتوریست های صاحب نام کشور از این حرفه بودیم؛ شاید یکی از غم انگیزترین لحظه های عمرم بود زمانی که نامه خداحافظی توکا نیستانی عزیز را در روزنامه اعتماد ملی خوندم.
بسیار متاسف شدم اما نه از بابت صرف وقوع این جریان و برداشتی که همه از آن کردند که به نظر من به هیچ وجه منصفانه نبود....
تاسفم بیشتر به این خاطر بود که چرا معنی زبان کاریکاتور باید اینقدر شکسته بشه که کسی مثل توکا نیستانی نگران رنجاندن دل دیگران باشه
مگر نه اینکه کاریکاتور زبان نقد، زبان بی زبانی، زبان گفتن حرف هایی است که با ادبیات معمول امکان گفتنشان وجود نداره؟
با عرض احترام نسبت به تمام اقوام ایران که همه چون "ایرانی" هستند برای سایر هموطنان عزیزند؛ می خواهم گله ای از هموطنان آذری بکنم
نمی دانم چند درصد این عزیزانی که الان اینقدر ناراحت هستند اصلا این مطلب و کاریکاتور رو دیدند و آیا واقعا جایی برای اینقدر ناراحتی وجود داشته یا نه؟
می خوام بگم نماد یک ملت فقط یک کلمه زبانشان نیست و هیچ جای دنیا با استفاده کلمه ای از یک زبان خاص، تاریخ، فرهنگ، گذشته و هویت ملی اون قوم زیر سوال نمیره بلکه نماد هر قوم رفتار و فرهنگشونه
هر برخورد ما، هر حرکت ما و هر رفتار ما به نوعی نقش معرف مارو به طرف مقابلمون بازی می کند
اگر استفاده از یک کلمه به زبان ترکی در یک روزنامه که از روی سهو و نه قطعا عمد صورت گرفته، من فکر می کنم خیلی برخوردهای بدتر از اون رو در طول این مدت شاهد بودیم
تازه در کاریکاتور صرف اون طرح و نوشته ها مطرح نیستند بلکه باید در ورای طرح ها و نقش ها به مفهومی رسید که به زبان معمول امکانش نیست و اون هدفیه که نقش زدن رو سبب شده که نمی دونم اون رو کسی دید و سعی کرد پیداش کهنه؟
اصلا توی این طرح غیر از یک کلمه هیچ اشاره دیگری به این دسته از اقوام ایران شده بود؟
آیا منظور واقعی این مطلب و طرح همینی بود که ما برداشت کردیم؟ شاید کمی تعمق بیشتر باعث بشه که منصفانه تر نتیجه گیری کنیم
مانا نیستانی و دیگر هنرمندان کاریکاتوریست به نظر من یکی از مشکل ترین و خطیر ترین وظایف رو بر عهده دارند و اون هم نقده یعنی شکستن تابوهای ذهن ما و متاسفانه این مفهوم هنوز چندان خوشایند به نظر نمی رسه
این عمل رو تایید نمی کنم اما معتقدم به خاطر حقی که کسانی مثل مانا نیستانی و دیگر همکارانم در روزنامه ایران در طول این سال ها برگردن همه ملت ایران به جهت اطلاع رسانی، آگاهی دادن و انتقادهای سازنده داشته اند ، شاید می شد با چشم پوشی و عزت نفس بیشتری به این مساله نگاه کرد
ادامه این برخوردها و کمرنگ شدن روحیه نقادانه در کشور و به حاشیه رفتن کسانی مثل توکا و مانا نیستانی و دیگر روزنامه نگاران نتایج بسیار ناگواری به دنبال داره که امیدوارم دوباره تجربه اش نکنیم مثل سالهای گذشته
از همین جا به عنوان یک همکار، یک مخاطب یک هم وطن از توکانیستانی و دیگر کسانی که باعث گرفتن این تصمیم از جانب او شدند خواهش می کنم که اشتباه رو با اشتباه جبران نکنند چرا که جبران ناآگاهی بسیار سخته
به هموطنان آذری هم تنها این را می گم این موضوع که یک سو تفاهم ساده بیشتر نبود و از اون ها می خواهم که سعه صدر بیشتری داشته باشند و آذری رو اینگونه به ایران معرفی نکنند

 

نویسنده: سرکار خانم یگانه