نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

وداعی تلخ برای جبران یک اشتباه

این مطلب را سرکار خانم یگانه همکار خوبم نوشته اند که با کمی جرح و تعدیل آن را روی وبلاگ می گذارم. از این بابت هم از ایشان و از شما معذرت می خواهم که مجبور به کمی دست کاری در مطلبشان شدم.


طی روزهای گذشته شاهد خداحافظی یکی از کاریکاتوریست های صاحب نام کشور از این حرفه بودیم؛ شاید یکی از غم انگیزترین لحظه های عمرم بود زمانی که نامه خداحافظی توکا نیستانی عزیز را در روزنامه اعتماد ملی خوندم.
بسیار متاسف شدم اما نه از بابت صرف وقوع این جریان و برداشتی که همه از آن کردند که به نظر من به هیچ وجه منصفانه نبود....
تاسفم بیشتر به این خاطر بود که چرا معنی زبان کاریکاتور باید اینقدر شکسته بشه که کسی مثل توکا نیستانی نگران رنجاندن دل دیگران باشه
مگر نه اینکه کاریکاتور زبان نقد، زبان بی زبانی، زبان گفتن حرف هایی است که با ادبیات معمول امکان گفتنشان وجود نداره؟
با عرض احترام نسبت به تمام اقوام ایران که همه چون "ایرانی" هستند برای سایر هموطنان عزیزند؛ می خواهم گله ای از هموطنان آذری بکنم
نمی دانم چند درصد این عزیزانی که الان اینقدر ناراحت هستند اصلا این مطلب و کاریکاتور رو دیدند و آیا واقعا جایی برای اینقدر ناراحتی وجود داشته یا نه؟
می خوام بگم نماد یک ملت فقط یک کلمه زبانشان نیست و هیچ جای دنیا با استفاده کلمه ای از یک زبان خاص، تاریخ، فرهنگ، گذشته و هویت ملی اون قوم زیر سوال نمیره بلکه نماد هر قوم رفتار و فرهنگشونه
هر برخورد ما، هر حرکت ما و هر رفتار ما به نوعی نقش معرف مارو به طرف مقابلمون بازی می کند
اگر استفاده از یک کلمه به زبان ترکی در یک روزنامه که از روی سهو و نه قطعا عمد صورت گرفته، من فکر می کنم خیلی برخوردهای بدتر از اون رو در طول این مدت شاهد بودیم
تازه در کاریکاتور صرف اون طرح و نوشته ها مطرح نیستند بلکه باید در ورای طرح ها و نقش ها به مفهومی رسید که به زبان معمول امکانش نیست و اون هدفیه که نقش زدن رو سبب شده که نمی دونم اون رو کسی دید و سعی کرد پیداش کهنه؟
اصلا توی این طرح غیر از یک کلمه هیچ اشاره دیگری به این دسته از اقوام ایران شده بود؟
آیا منظور واقعی این مطلب و طرح همینی بود که ما برداشت کردیم؟ شاید کمی تعمق بیشتر باعث بشه که منصفانه تر نتیجه گیری کنیم
مانا نیستانی و دیگر هنرمندان کاریکاتوریست به نظر من یکی از مشکل ترین و خطیر ترین وظایف رو بر عهده دارند و اون هم نقده یعنی شکستن تابوهای ذهن ما و متاسفانه این مفهوم هنوز چندان خوشایند به نظر نمی رسه
این عمل رو تایید نمی کنم اما معتقدم به خاطر حقی که کسانی مثل مانا نیستانی و دیگر همکارانم در روزنامه ایران در طول این سال ها برگردن همه ملت ایران به جهت اطلاع رسانی، آگاهی دادن و انتقادهای سازنده داشته اند ، شاید می شد با چشم پوشی و عزت نفس بیشتری به این مساله نگاه کرد
ادامه این برخوردها و کمرنگ شدن روحیه نقادانه در کشور و به حاشیه رفتن کسانی مثل توکا و مانا نیستانی و دیگر روزنامه نگاران نتایج بسیار ناگواری به دنبال داره که امیدوارم دوباره تجربه اش نکنیم مثل سالهای گذشته
از همین جا به عنوان یک همکار، یک مخاطب یک هم وطن از توکانیستانی و دیگر کسانی که باعث گرفتن این تصمیم از جانب او شدند خواهش می کنم که اشتباه رو با اشتباه جبران نکنند چرا که جبران ناآگاهی بسیار سخته
به هموطنان آذری هم تنها این را می گم این موضوع که یک سو تفاهم ساده بیشتر نبود و از اون ها می خواهم که سعه صدر بیشتری داشته باشند و آذری رو اینگونه به ایران معرفی نکنند

 

نویسنده: سرکار خانم یگانه

باران اشک

ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما

ای چشم ابر این اشک​ها می​ریز همچون مشک​ها
زیرا که داری رشک​ها بر ماه رخساران ماکز

این ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگر
کزلابه و گریه پدر رستند بیماران ما

 

 

ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما
رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما

بر خاک و دشت بی​نوا گوهرفشان کرد آسمان  
زین بی​نوایی می​کشند از عشق طراران ما

این ابر چون یعقوب من وان گل چو یوسف در چمن
بشکفته روی یوسفان از اشک افشاران ما

یک قطره​اش گوهر شود یک قطره​اش عبهر شود
  وز مال و نعمت پر شود کف​های کف خاران ما

باغ و گلستان ملی اشکوفه می​کردند دی
زیرا که بر ریق از پگه خوردند خماران ما

بربند لب همچون صدف مستی میا در پیش صف
  تابازآیند این طرف از غیب هشیاران ما

 

نگاهی به مشهد

سلام. هفته پیش نبودم علت آن هم مسافرتی بود که به مشهد و شیراز داشتم .
در آنجا به فکر افتاد وقتی برگشتم تاریخچه شهر مشهد را که این همه مردم برای زیارت می روند روی وبلاگم قرار بدم . قول می دهم درباره آثار باستانی استان های سه گانه خراسان هم از این به بعد مطلب روی وبلاگ بگذارم.


مشهد پیش از اسلام
گرچه تاریخ شکل گیری شهری با عنوان مشهد به آغاز سده سوم هجری، یعنی همزمان با کشته شدن و خاکسپاری امام رضا در آن جا بر می‌‌گردد، اما منطقه توس که مشهد کنونی در آن واقع است تاریخی دیرینه دارد. توس را از اینرو بدین نام خواندند که بنیان‌گذار و نخستین حکمران آن، فردی به نام توس پسر نوذر سپهبد نام‌آور کیخسرو پادشاه کیانی، بوده است. از تاریخ این شهر در قبل از اسلام، به جز افسانه‌ای چند، آگاهی چندانی در دست نیست. ولی با توجه به اسناد موجود، می‌‌توان حدس زد که این شهر در اواخر حکومت ساسانیان، یکی از مرزداریهای سر راه گرگان و نیشابور به مرو و بلخ، و از ولایتهای مشهور در خراسان بزرگ بوده است.

مشهد در دوره اسلامی
به گفته تاریخ نویسان، هنگامی که یزدگرد سوم از برابر سپاهیان مسلمان عرب گریخت، به خراسان روی آورد. سپاه مسلمانان به فرماندهی احنف بن قیس که مامور فتح خراسان بودند وی را تعقیب کردند. یزدگرد که آنان را به دنبال خویش یافت، راهی توس شد تا از کنارنگ توس مرزبان خود در آن خطه پناه بخواهد، اما کنارنگ با این بهانه که از یک سو، توس گنجایش موکب بزرگ پادشاهی را ندارد، و از سوی دیگر، پناه دادن به پادشاه، امکان یورش سپاه مسلمانان را افزایش می‌‌دهد، یزدگرد را از توس راهی مرو کرد. حاکم مرو نیز در آغاز به استقبال یزدگرد شتافت، اما سرانجام از او رخ برتافت و آخرین شاه ساسانی در سال ۳۱ هجری به دست آسیابانی در مرو کشته شد.
کنارنگ توس هم که حاکمی سودجو و عافیت طلب بود، با احساس خطر از سپاه مسلمانان، طی نامه‌ای از عبدالله بن عامر امان خوست و عهد کرد که اگر پیشنهاد او پذیرفته شود، در فتح نیشابور مسلمانان را یاری خواهد داد. پس چنین کرد و به عمارت نیشابور دست یافت. با این ترفند، کنارنگیان، به رغم فتح خراسان، همچنان نفوذ خود را در خطه توس حفظ کردند و تا پایان عصر اموی و چیرگی سپاه ابومسلم بود که آنجا را رها ساختند.
مشهد در دوره امویان
از تاریخ توس در دوران امویان نیز خبر چندانی در دست نیست. تنها باید از مهاجرت و اقامت و درگذشت خواجه ربیع بن خیثم از یاران ابن مسعود صحابی یاد کرد که در حدود سالهای ۳۵ هجری راهی خراسان شد و در نوغان اقامت گزید و در سال ۶۱ در همان جا رحلت کرد و دفن شد.

 

مشهد در دوره عباسیان
در دوره عباسیان، گرچه فرمانداران خراسان ازجانب حکومت مرکزی برگزیده می‌‌شدند، اما بی کفایتی این والیان جنبشهایی که در گوشه و کنار این خطه رخ می‌‌داد، گاه مردم را چنان بر می‌‌آشفت که خواهان برکناری ایشان می‌‌شدند. از جمله در سالهای پایانی قرن دوم، آن زمان که علی بن عیسی والی خراسان بود، فتنه و آشوب تا آن اندازه در خراسان بالا گرفت که هارون الرشید

mashhad

درسال ۱۸۹خود برای سرکوب شورش، رهسپار ولایت شرفی شد. اما علی بن عیسی، فرصت طلبانه و با هدایای بسیار، در ری نزد او آمد و هارون او را در حکمرانی خراسان پایدار داشت. ولی با سپری شدن یک سال، شورش از حد گذشت و هارون وی را برکنار نمود. در سال ۱۹۲ نیز خود برای استقرار امنیت کامل، راهی خراسان شد و در باغ حمید بن قحطبه اقامت گزید. یک سال پس از آن چنان بیمار شد که همانجا مرد و در تالار بزرگ کاخی که در آن باغ قرار داشت، به خاک سپرده شد.

از توس تا مشهد
توس، در دل خود شهرهایی داشته، که نوغان و طابران از آبادترین آنها بوده و آورده‌اند که این دو شهر هزار قریه و آبادی را در بر می‌‌گرفته است. در طول تاریخ، گاه نوغان اعتبار افزونتری می‌‌یافته و زمانی طابران رونق بیشتری داشته است. جایی که اکنون به نام شهر توس معروف است و آرامگاه فردوسی، حماسه سرای نامدار ایران در آن قرار دارد، تنها بخشی از توس قدیم، که بقایای ارگ و باروی نیمه ویرانی که مردم آن را قصر مامون می‌‌خوانند و بنای بزرگی که به بقعه هارونیه مشهور شده است، در آن پیداست.
این محل، در حال حاضر حدود بیست کیلومتری شمال غربی شهر مشهد است. دیگر شهر بزرگ و نامدار توس، نوغان بوده که اینک در دل شهر مشهد قرار دارد. یکی از آبادیهای پیرامون نوغان، روستایی به نام سناباد بوده که آب و هوایی خوش و مطبوع، کشتزارهایی پربار، قناتهایی سرشار و بوستانهایی شاداب و سرسبز داشته است.