نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

یه فسقلی

وقتی یه نفر دلش می گیره با خودش فکر می کنه که چرا این اینطور شده 

وقتی یه نفر دلش می گیره با خودش می گه ای کاش بتونم یه مسافرت برم 

یه دل سیر داد بزنم 

یه دنیا گریه کنم  

یا این که یه شهر پیاده روی کنم 

اما وقتی هیچ کدوم از این ها را نتونه انجام بده دوست داره یه بیابون پیدا کنه بره اونجا زیر آفتاب داغ بشینه و حموم آفتاب بگیره 

شاید اون وقت آفتاب بزنه به سر مبارک  و یه مقدار سر عقل بیاد. 

حالا اگه این شخص یه باستان شناس باشه می دونید چیکار می کنه؟ 

هیچی یا به عکس های قدیمی نگاه می کنه یا این که می ره تو سایت باستانشناسی تو بربیابون 

اون وقت خودش را با گذشته های دورتر مشغول می کنه جالبه که اونجا ممکنه با هیچکس حرفی نزنه ولی وقتی که از تو سایت می آد بیرون کلی دست نوشته همراهشه که آخرش می شه یه کتاب مثل همه کتاب های دیگه اما اون این بار یادش می مونه که این مطلب را وقتی نوشته که خیلی از همه مردم دلش گرفته بود.  

دست آخر هم می شه یکی مثل این فسقلی 

 

 

پیرمردی گرسنه و بیمار

گوشه قهوه خانه ای می خفت

رادیو باز بود و گوینده

از مضرات پرخوری می گفت  

 

خیلی داره زود می گذره

دیروز یکی از دوستانم ازم پرسید چند سالته گفتم متولد ۵۸ هستم و..

گفتم: چیه؟ خیلی پیر شدم؟

گفت: آدم معمولا سالی یکبار احساس می کنه که داره سنش بالا می ره اون هم تو جشن تولدشه!

گفتم: من این حس را مخصوصا از بعدعید امسال چندین بار حس کردم. یکیش هم وقتی بود که با یک کارآموز صحبت می کردم و ازش پرسیدم چند سالته؟ که اون گفت: ۲۴ سال

اون وقت یاد زمانی افتادم که به هر کسی می رسیدم می گفتم ۲۴ سالمه

امسال خیلی عجیب بوده تا حالا تقریبا دارم به این نتیجه می رسم که ادامه سال سخته و طاقت فرسا است.

امیدوارم بهتر بشه .

یاد این ترانه افتادم که

تنها ماندم

در این صحرا

در راهم صخره و خارا ...