نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

خداکنه برگردن!!!

سر سرباز هخامنشی رفت .این که یه تیکه سنگه اما من نگران اینم که فرهنگ ایرانی هم کم کم برود. آنقدر می رود که دیگه نتونیم به دست بیاوریمش. نمی دونم گاهی با خودم فکر می کنم ما قراره به کجا برسیم.

فقر و بیچارگی از یک طرف و طمع و پول دوستی از یک طرف دیگه و همینطور عدم شناخت از فرهنگ غنی ایرانی باعث می شه که میراث گذشتگانمون را به حراج در کشورهای غربی بسپاریم.

لوح‌های گلی هخامنشی را به دانشگاه های آمریکا بسپاریم.

و در نهایت نتونیم اون ها را پس پگیریم.

این که یه تیکه سنگ بود اما خداکنه مسئولان درباره الواح گلی بتونن کاری بکنن. آخه همانطور که می دونین این الواح می تونن درباره فرهنگ و تمدن ایران زمین به اندازه همه کتابهای کنونی حرف بزنن.

درباره اقتصاد گذشته ایران. درباره همه حقوق بشر دنیا هم می تونن حرف بزنن.

خداکنه که برگردن

 

یه شعر

سلام این شعر دلنشین را همکار سابق و دوست گرامیم آقای نوروزی فرستادن. دیدم خیلی خوبه گفتم که شما هم از خوندنش لذت ببرین. در ضمن اگه خواستین می تونین به آدرس وبلاگ ایشون به نام جستار که آخر مطلب آوردم سر بزنین .

 

راستی اگر گُل نبود، کتاب و شکوفه نبود
آن وقت پروانه کجا به دنیا می‌آمد، کجا می‌مُرد؟
اینجا چقدر تاریک است
نفسهایت را یکی‌یکی می‌شماری
بعد چوب‌ْخطِ خالی،
یک دیوار و هزار سال ستاره‌ی دور ...!
حالا چشمهایت را ببند و بشمار!
چه می‌دانم
ستاره‌ها را بشمار، خودِ اعدادِ خاموشِ ثانیه را تا صدهزار!
یک ساعت مانده به این اتفاق
داشتم چمدانم را می‌بستم.


روی چهارپایه نشستم
گفتند: بایست!
گفتم: چشم.
بعد بی‌گناهیِ دریا به گردنِ من افتاد!


تو دستم را بگیر
خودم برخواهم خاست،
دارد چشمهایم به روشنایی عادت می‌کنند!
یک‌وقتی به تاریکی بَد نگویی،
من یکی ... مسافرِ این راه نبوده‌ام.

آدرس وبلاگ جستار    http://m-norouzi.blogfa.com 

زندگی - شعری از حسین پناهی -

سلام و بعد از مدت ها بسیار خوشحالم که تونستم به وبلاگ سر بزنم

اما بعد از این مدت می خواهم این شعر را به کسی که خیلی دوستش دارم تقدیم کنم.

 

 پس این ها همه اسمش زندگی است 
 دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
 و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر من
واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس رابر می داشتند
و همین طور ریگ ها
 و ماه
 و منظومه ها
 ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
زیرا دوست داشتن خال با روح ماست